مرگ ناگوار و سخت‌‌باور است؛ به ویژه مرگ سید محمود دعایی که سرد و گرم روزگار چشیده و مرگ‌ها دیده و بارها تکبیرگویان مرگ را با کسان بسیاری تا لب گور بدرقه کرده بود.


گویای خبر – دعایی از پیشتازان بود و از سال چهل دو در صف مبارزه. همه این سال‌ها بدون آن که صدایش را بلند کند یا سایه‌ای بلندتر از قامت خود بسازد یا صدای قدم‌هایش خواب پروانه‌ای را آشفته کند با مردم زندگی کرد و از مردم بود: آرام، ملایم، متین، شکیبا و مهربان.
این ویژگی‌ها نه به شغل او وابسته بود و نه با گرم و سرد تنور سیاست تغییر می‌کرد. او زاده کویر بود و وسعت و سخاوت صحرا داشت.
فقط به درد قصه‌ها می‌خورد که بگویی کسی همراه امام در تبعید بوده، سفیر انقلاب شده، شش دوره نمایندگی مجلس را تجربه کرده، بیش از چهل سال نماینده امام و رهبری در موسسه‌‌ای مُعظَم بوده و صدها همکار و زیردست داشته است، آن‌گاه بدون بهره‌مندی از امکانات و امتیازات مرسوم، بی محافظ و راننده و منشی و دفتر و دستک و حتی تلفن همراه سوار بر پیکانی قدیمی، در اتاق کاری ساده زیسته است.
سادگی و صمیمیت به ذات کویری او راه یافته و آن شده بود که می‌نمود.
آخرین تماسم با او چند وقت پیش بود برای چاپ کتابی که شاید به نمایشگاه (۱۴۰۱) برسد. با شماره مستقیم دفترش تماس گرفتم. یکی از همکارانش برداشت و گفت: حاج آقا نیستند. گفتم: لطفاً بگویید فلانی تماس گرفته است. نیم ساعت بعد، تماس گرفت با آن لحن صمیمی و قربان‌صدقه‌ای‌اش که وقتی در گوش نجوا می‌کرد خودمانی‌تر و بی‌تکلف‌تر می‌شد و دل می‌ربود. با شوخی شروع کرد و حرف‌ها گذشت و مهربانی‌های همیشگی.
روحش به مینو در آرامش که مرگش نیز ساده و روان بود.
گمان دارم که در ملاقات با فرشته مرگ، خم شده و با تواضع همیشگی‌اش دست او را بوسیده، آن‌گاه عبایش را زیر بغل گرفته و دستی تکان داده و با لبخندی و عرقی سرد بر پیشانی‌نشسته، دنیای ما را به آرامی ترک کرده است.

  • نویسنده : دکتر محمدجعفر محمدزاده