🔸فرجامِ خویش‌کامی و ناسپاسی

گویای خبر – کتاب‌های تاریخ و اساطیر چون ثعالبی، طبری و شاهنامه، دوره پادشاهی جمشید را از پانصد و بیست تا هفتصد وبیست‌سال گفته‌اند. فردوسی نیز جمشید را که در فرهنگ و ادبیات ما به جم مشهور است، شاهی دارنده پایگاه شاهی و جایگاه موبَدی دانسته است:
منم گفت با فرّه‌ِ ایزدی
همم شهریاریّ و هم موبَدی
(ب. ۸)
ساخت نیازمندی‌های جنگ، پدید آوردن پوشاک از کتان و ابریشم، شکل دادن گروه‌های مردم، ساختمان‌های باشکوه، بیرون آوردن سنگ‌های گرانبها از دل زمین، پدید آوردن بوی‌های خوش، دانش پزشکی، کشتی‌سازی و… از دستاوردهای دوره اوست و بر این پایه، جهان سرتاسر به زیر فرمان او درآمده بود:
جهان سربه‌سر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرّهی
(ب. ۶۱)
برپایی آیین و جشن نوروز نیز یادگار ارزنده‌ دوره جمشید است:
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامِشگران خواستند
چنین جشنِ فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
(ب. ۵۵ و ۵۷)

کار جمشید با همه شکوه و بسامانی که برای کشور آورده بود با خودکامگی او به دگرگونی گرایید:
یکایک به تخت مِهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
ز گیتی سرِ شاه یزدان‌شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده‌مِهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست؟!
(ب. ۶۲، ۶۳، ۶۵ و ۶۹).
گفتن این سخن خویش‌کامانه همان و دگرگون شدن آنچه سامان یافته بود همان؛ مردم به‌سبب خودپرستی و خویش‌کامی جمشید دل از این شاه دیرپا و دادگستر بریدند و تیرگی سایه گسترد و در جای جای کشور خودپرستی و خودکامگیِ او را در گوش هم زمزمه می‌کردند؛ گفت‌و‌گوهای پنهانی در چهارسوی کشور پیچید و شورش‌های آشکار برپا شد و امیدها از آن شاه یزدان‌شناس به نا امیدی گرایید و استواری کشور نپایید:
چُن این گفته شد فرّ یزدان ازوی
بگشت و جهان شد پر از گفت‌و‌گوی
هنر چون بپیوست با کَردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار
(ب. ۷۱ و ۷۲)
فردوسی در اینجا افزون بر شیوه گیرای زبان بر ارزش داستان افزوده است و خردورزانه آنگونه که سزاست سر فراگوش تاریخ می‌آورد و پندی سخته از آموخته‌های خود را بازگو می‌کند:
چه گفت آن سخن‌گوی با ترس و هوش
که: «خسرو شدی، بندگی را بکوش»!
(ب. ۷۳)
و با بیتی دیگر فروپاشی و فرجامِ بد جمشید را پاداَفره خودکامگی او می‌داند و می‌گوید که جمشید با خودکامگی، نخست از درون فروریخت و سپس باور او به هراس و شکست انجامید:
به یزدان هرآنکس که شد ناسپاس
به دلش اندرآید ز هر سو هراس
(ب. ۷۴)
و در اندیشه‌ خردگرا و خداباور حکیم چنین می‌یابیم: از ناسپاسان مباشید که ناسپاسی به داده‌های دادار، آنچه را فرادست آورده‌اید از شما خواهد ستاند.

  • نویسنده : دکتر محمدجعفر محمدزاده نویسنده و پژوهشگر تاریخ زبان و ادبیات فارسی