فردوسی‌ شناخت (4)

🔸فرجامِ خویش‌کامی و ناسپاسی

گویای خبر – کتاب‌های تاریخ و اساطیر چون ثعالبی، طبری و شاهنامه، دوره پادشاهی جمشید را از پانصد و بیست تا هفتصد وبیست‌سال گفته‌اند. فردوسی نیز جمشید را که در فرهنگ و ادبیات ما به جم مشهور است، شاهی دارنده پایگاه شاهی و جایگاه موبَدی دانسته است:
منم گفت با فرّه‌ِ ایزدی
همم شهریاریّ و هم موبَدی
(ب. ۸)
ساخت نیازمندی‌های جنگ، پدید آوردن پوشاک از کتان و ابریشم، شکل دادن گروه‌های مردم، ساختمان‌های باشکوه، بیرون آوردن سنگ‌های گرانبها از دل زمین، پدید آوردن بوی‌های خوش، دانش پزشکی، کشتی‌سازی و… از دستاوردهای دوره اوست و بر این پایه، جهان سرتاسر به زیر فرمان او درآمده بود:
جهان سربه‌سر گشته او را رهی
نشسته جهاندار با فرّهی
(ب. ۶۱)
برپایی آیین و جشن نوروز نیز یادگار ارزنده‌ دوره جمشید است:
بزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامِشگران خواستند
چنین جشنِ فرّخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگار
(ب. ۵۵ و ۵۷)

کار جمشید با همه شکوه و بسامانی که برای کشور آورده بود با خودکامگی او به دگرگونی گرایید:
یکایک به تخت مِهی بنگرید
به گیتی جز از خویشتن را ندید
ز گیتی سرِ شاه یزدان‌شناس
ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
چنین گفت با سالخورده‌مِهان
که جز خویشتن را ندانم جهان
بزرگی و دیهیم و شاهی مراست
که گوید که جز من کسی پادشاست؟!
(ب. ۶۲، ۶۳، ۶۵ و ۶۹).
گفتن این سخن خویش‌کامانه همان و دگرگون شدن آنچه سامان یافته بود همان؛ مردم به‌سبب خودپرستی و خویش‌کامی جمشید دل از این شاه دیرپا و دادگستر بریدند و تیرگی سایه گسترد و در جای جای کشور خودپرستی و خودکامگیِ او را در گوش هم زمزمه می‌کردند؛ گفت‌و‌گوهای پنهانی در چهارسوی کشور پیچید و شورش‌های آشکار برپا شد و امیدها از آن شاه یزدان‌شناس به نا امیدی گرایید و استواری کشور نپایید:
چُن این گفته شد فرّ یزدان ازوی
بگشت و جهان شد پر از گفت‌و‌گوی
هنر چون بپیوست با کَردگار
شکست اندرآورد و برگشت کار
(ب. ۷۱ و ۷۲)
فردوسی در اینجا افزون بر شیوه گیرای زبان بر ارزش داستان افزوده است و خردورزانه آنگونه که سزاست سر فراگوش تاریخ می‌آورد و پندی سخته از آموخته‌های خود را بازگو می‌کند:
چه گفت آن سخن‌گوی با ترس و هوش
که: «خسرو شدی، بندگی را بکوش»!
(ب. ۷۳)
و با بیتی دیگر فروپاشی و فرجامِ بد جمشید را پاداَفره خودکامگی او می‌داند و می‌گوید که جمشید با خودکامگی، نخست از درون فروریخت و سپس باور او به هراس و شکست انجامید:
به یزدان هرآنکس که شد ناسپاس
به دلش اندرآید ز هر سو هراس
(ب. ۷۴)
و در اندیشه‌ خردگرا و خداباور حکیم چنین می‌یابیم: از ناسپاسان مباشید که ناسپاسی به داده‌های دادار، آنچه را فرادست آورده‌اید از شما خواهد ستاند.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا