گویای خبر – شکل کلمات و شناخت ریشه آنها و تشخیص هم‌خانواده‌­ها یا کلمات مشتق می‌­تواند ما را به املای صحیح بسیاری از کلمات راهنمایی کند. نوشتن یکی از این واژه‌­ها به جای دیگری، نادرست اسـت.

بعضی از واژه‌ها، دو گونه تلفظ دارند که یکی از آنها درست و دیگری نادرست است.

نباید بنویسیم باید بنویسیم

ارک

ارگ

اشگ

اشک
جُرگه

جَرگه

خِرمن

خَرمن
خواروبار

خواربار

دردودل

درددل
رشگ

رشک

زرشگ

زرشک
سُفته

سَفته

عسگر

عسکر
کُرنا

کَرنا

گرام

گرامی
لشگر

لشکر

مُشگ

مُشک
مَشگ

مَشک

نهار

ناهار

کلماتی که شباهت آوایی با هم دارند (کلمات متشابه):

آج: برجستگی روی سوهان

عاج: دندان فیل
آجل: آینده

عاجل: شتابنده

اَخسّ: فرومایه‌­تر

اَخصّ: خاص‌­تر
اَذل: خوارتر

اَزل: زمان بی‌­آغاز

ارضاء: خشنود کردن

ارضاع: شیر دادن
اثاث: لوازم خانه

اساس: بنیاد، پایه، پی

ارض: زمین

ارز: واحد پول

عرض: پهنا

اَسرار: رازها

اِصرار: پافشاری

اشباه: جمع شبه، همانندها

اشباح: جمع شبح، سایه‌ها، پیکرهای خیالی

اِعلام: آگاه کردن

اِعلان: آشکار کردن

اِغناء: بی­ نیاز کردن

اِقناع: قانع کردن
الغا: لغو و باطل کردن

القا: تلقین کردن، آموختن

اَلم: درد

عَلم: نشان، درفش، پرچم
امارات: حکومت

عمارات: ساختمان

امل: آرزو

عمل: کار
انتساب: نسبت داشتن، مرتبط بودن

انتصاب: گماشتن، نصب کردن

ایلام: استان و شهری در غرب ایران

عیلام: در قدیم، نام کشوری بوده است شامل خوزستان، لرستان و کوه‌های بختیاری کنونی

بِالطَبع: از روی میل و طبع

بِالتَبَع: پیروی کردن، در نتیجه

باید: فعل مضارع «بایستن» و در برگیرنده زمان حال

«بایست» و «می ­بایست»: فعل ماضی و «بایستی»: صیغه شرطی

بحار: جمع بحر، دریاها

بَهار: فصل نخست سال
برائت: از ریشه بری، بی­ گناهی

براعت: کمال فضل و ادب

بغل: کنار

بقل: حبوبات
بنیاد: پایه ساختمان

بنیان: خودِ ساختمان

پرتقال: نام یکی از مرکبات

پرتغال: نام کشوری در اروپای غربی
تأدیه: پرداختن

تعدیه: متعدی کردن فعل

تألم: درد و رنج

تعلم: آموختن
تحدید: محدود کردن

تهدید: ترساندن

تحلیل: حل کردن

تهلیل: ذکر «لا اله الا الله» گفتن
تَراز: میزان ارتفاع

طراز: طبقه، ردیف، رتبه

تسویه حساب: ایجاد موازنه در حساب

تصفیه حساب: پرداخت بدهی
تصادف: اتفاقی با هم رو به ­رو شدن

تصادم: سخت به هم خوردن

توفان: صفت فاعلی از مصدر توفیدن، خروشان، فریاد کننده

طوفان: باد و باران بسیار سخت و شدید
ثری(ثرا): خاک

سرا: خانه

ثمین: باارزش، گرانبها

سمین: چاق، فربه

ثنا: ستایش

سنا: روشنایی، بلندی
ثواب: پاداش

صواب: درسـت، بجا و مناسـب

جذر: ریشـه­‌یابی و در ریاضی نیز عددی اسـت که آن را در خودش ضرب می‌کنند (مجذور) جزر: کمترین حد ارتفاع سطح آب دریا
حایل: آن‌چه میان دو چیز واقع شود، مانع هایل: ترسناک، هولناک

حَذَر: پرهیز کردن

حَضَر: ضد سفر حَظر: ممنوع بودن
حَزم: دوراندیشی هَزم: شکست دادن

هضم: گوارش

حَلال: روا، جایز

هِلال: ماه شب اول، ماه نو
حلیم: بردبار، شکیبا

هلیم: نوعی خوراک

حمزه: یکی از اسامی مردان، نام عموی پیامبر اسلام(ص)، شیربیشه

همزه: یکی از حروف عربی
حورا: زن زیبای بهشتی، یکی از اسامی بانوان هورا: فریاد و بانگ برآوردن برای دل دادن یا تشویق کسی که به امری خطیر چون مبارزه یا مسابقه اشتغال دارد، غوغا
حوزه: ناحیه، جانب، طرف حوضه: حوض کوچک، ناحیه یا منطقه ­ای که آب های آن به یک جا می ­ریزد
حول: پیرامون، اطراف هول: ترس
حیات: زندگی حیاط: قسمتی از خانه
حِین: هنگام هین: آگاه باش
خاستن: بلند شدن خواستن: طلبیدن
خان: رییس ایل، بزرگ­‌زاده، شیارهای درون لوله تفنگ خوان: سفره
خرد: کوچک، ریز و اندک، ضد واژه بزرگ خورد: فعل ماضی از مصدر خوردن
ذقن: چانه زغن: کلاغ سیاه
ذکی: تیزهوش زکی: پاکیزگی
ذُل: خواری ظِل: سایه
ذِلّت: خواری و پستی زَلّت: سهو و خطا، لغزش
ذلیل: خوار ضلیل: بسیار گمراه
رازی: منسوب به ری، اهل ری راضی: خشنود، قانع
رُب: نوعی چاشنی غذا رُبع: یک چهارم
زرع: کشـت و کاشـتن ذرع: مقـیاس قـدیم برای اندازه­گیری طول (برابر با ۰۴/۱ متر)
سبا: سرزمینی در ناحیه یمن صبا: باد لطیف
ستر: پوشاندن سطر: نوشتن
سُتور: چهارپا سُطور: خط‌های نوشته
سُخره: مسخره، مورد ریشخند صَخره: تخته سنگ بزرگ
سد: مانع، بند و حایل صد: عدد ۱۰۰
سَفَر: بیرون رفتن از وطن صَفَر: یکی از ماه­‌های قمری
سفیر: نماینده، پیام ­آور صفیر: صدابانگ
سِلاح: اسلحه صَلاح: درستی
سور: جشن و مهمانی و شادی ایرانی صور: بانگ کردن
سیف: شمشیر صیف: تابستان
شست: انگشت بزرگ دست و پا شصت: عدد ۶۰
غالب: چیره قالب: شکل، کالبد

غذا: خوراک

غزا: جنگ

قضا: سرنوشت، به جای آوردن واجبی که در وقت معین ادا نشده است، حکم کردن

غیظ: خشـم و غضب غیض: کاهـش آب
فترت: رکود، سستی، فاصله بین دو دوره فعالیت فطرت: خصوصیت هر موجود از آغاز خلقت، سرشت و طبیعت
فِراق: دوری، جدایی فَراغ: آسودگی
قدر: ارزش غدر: حیله
قِصّه: داستان غُصّه: غم و اندوه
قُم: یکی از شهرهای ایران قوم: طایفه، ایل، خویشان
قیاس: مقایسه غیاث: پناه
گریز: فرار گزیر: چاره
لوت: نام یک دشت لوط: نام یک پیامبر
لوث: آلودگی و پلیدی، کم‌ارزش کردن لوس: کسی که خود را برای دیگران عزیز می کند.
مأمور: کسی که موظف است کاری را انجام دهد. معمور: آباد کردن، تعمیر کردن
مایه: اصل، اساس، باعث مایع: یکی از حالت­های مادّه
متبوع: وابسته مطبوع: خوشایند
محتوا: دربرگرفته شده محتوی: دربرگیرنده

محظور: ممنوع، حرام

محزور: برانگیخته شده از خشم، خشمناک

محذور: مانع، گرفتاری، حجب و حیای اخلاقی پرهیز شده، آن‌چه که از آن دوری می‌کنند
مزمزه: چشیدن مزه و نرم نرم خوردن چیزی مضمضه: شست­ و شوی دهان با آب و مانند آن
مَس: لمس کردن مَسح: کشیدن دست بر سر یا پا
مستور: پوشیده شده مسطور: نوشته شده
معاصر: هم­ عصر، رایج، متداول مآثر: آثار نیک
معونت: یاری کردن موونت: رنج و سختی
مفروض: فرض شده مفروز: جدا شده
منسوب: نسبت داده شده منصوب: گماشته شده، به خدمت گرفته شده
نقایص: عیب­ ها، اشکال‌ها نواقص: کاستی‌­ها، ناتمامی‌­ها
نو: تازه، جدید نوع: قِسم، جنس، رقم
نواحی: جمع ناحیه، منطقه نواهی: نهی شده
نهار: روز ناهار: ناشتا و غذای چاشت، وعده غذایی ظهر
هیز: بدکار و بی‌­شرم حیز: جا و مکان

 

  • نویسنده : مریم زارع پستکی زاد کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی