گویای خبر – سکوت خاموش زندگی؛ جایی در دل شهر است اما وقتی واردش میشوی انگار نه فقط صفحههای زمان که موقعیت مکانیات هم ورق میخورد. اینجا بیشتر شبیه لوکیشن فیلمهای ساختهشده بر اساس داستانهای چارلز دیکنز است. سنگهایی افراشته، صلیبهای بلند و تاریخ و واژگان لاتین حکشده روی سنگقبرها. خیابان سرد و بیروحی که حامل غم کهنه ملموسی است. باور کنی یا نه، این گورستانهای پنهانشده در پشت دیوارهای بلند با آن سنگقبرهای ۱۵۰-۱۰۰ ساله لابلای درختهای پیر و قارقار کلاغهای پیرتر میتوانند یک جاذبه گردشگری باشند، اگر کسی به فکرشان باشد، فعلا که شبیه همان قصههای متروک و غمزده کتابهاست.
از میدان شهدا که وارد خیابان پیروزی میشوید به نیمه خیابان که می رسید. سمت راست باید وارد کوچه شهید حسن پورمند شوید و آنقدر جلو بروید تا برسید به خیابان حجتالاسلام شاهآبادی و بعد هم دنبال کوچه شهید احمد رضایی تاجری بگردید. انتهای این کوچه دیوار است؛ دیوار ۵ یا ۴ آرامستان قدیمی، اینجا ۱۵۰ سال قدمت دارد که به پنج بخش مجزا منفک شده است. ارتودکس روسیه، ارامنه گریگور، اشوریها، ایتالیا و لهستان و فرانسه که در سرزمین ما عمرشان تمام شده، ارامنه کاتولیک در این پنج آرامستان، آرامیده اند.
این منطقه در تهران قدیم به سرآسیاب دولاب معروف بوده. حتما نام دروازه دولاب را شنیدهاید بنابراین از اینکه گورستانی در وسط شهر است تعجب نکنید، در تهران عصر ناصری اینجا گورستانهای اقلیت پایتخت بودهاند.
نخستین در فلزی بین این دیوارهای آجری را که میکوبید، متعلق است به آرامستان ارتدکسها. از روس گرفته تا یونانی و ایرانی، تمام مسیحیان ارتدکس در اینجا به خاک سپرده شدهاند. برای تشخیصاش فقط کافی است علامت صلیب ارتدکسها را که با صلیبی که میشناسیم متفاوت است، بشناسید. صلیب ارتدکسها فقط یک «به علاوه» نیست. به جای آن خط افقی که عمود بر خط قائم در همه صلیبها هست، صلیب ارتدکسها دو خط افقی دارد و یک خط شبیه ممیز هم پایینتر از آن دو خط افقی روی خط قائم کشیده شده. شهرت این آرامستان به خاطر آرامگاه شاهزاده گرجی است. این شاهزاده خانم که همسر یکی از میسیونرهای روسی در ایران بوده حدود ۱۰۰ سال پیش در تهران از دنیا میرود و او را در آرامستان همکیشان ایرانیاش به خاک میسپارند. بنای ساخته شده روی مزار او از آثار منحصربفرد اواخر دوره قاجار است که به سبک کلیساهای اروپا در قرن ۱۲ و ۱۳ میلادی ساخته شده. از آنجایی که این بنا در فهرست آثار ملی به ثبت رسیده حدود ۶ سال پیش سازمان میراث فرهنگی اقدام به مرمت و بازسازی آن میکند.
اما بعد از اینکه چشمتان به بنای مزار شاهزاده خانم گرجی بیفتد، فکر میکنید راه را اشتباه آمدهاید چون به هیچوجه شبیه یک بنای به تازگی مرمت شده نیست. در ضمن پیش از اینکه این بنا مرمت شود در آن سنگقبرهای باارزشی با قدمت ۱۵۰ ساله بوده که از آرامستان قدیمی ونک به اینجا منتقل شده بودند و باتوجه به قدمت و نقشبرجستههای روی آنها از میراث باارزش فرهنگی قوم ارمنی در ایران به شمار میآمدند. به هر حال وقتی گور شاهزاده ارمنی را دیدیم چنین سنگهایی را در آن پیدا نکردیم به علاوه اینکه با تمام زیبایی، بیشتر شبیه یک بنای متروک فراموش شده بود تا یک اثر تاریخی ثبت شده در فهرست آثار ملی.
در سردر این بنای زیبا، یک سنگ مستطیل شکل کوچک نصب شده که روی آن سال تولد و فوت شاهزاده را نوشتهاند: ۱۹۲۴-۱۸۸۲ بعد از گذشتن از در فلزی و فضای مربعیشکل کوچکی از یک در چوبی گذر میکنید که سقف گنبدی دارد، اینجا دیگر هیچ سنگ قبری نیست، هیچ تزیین و آرایشی ندارد.
قصه گورها
در آرامستان ارتدکسها هنوز هم تدفین انجام میشود. نگهبان اینجا مرد میانسال مسلمانی است که پدر و پدربزرگش هم، شغلشان نگهبانی از همین آرامستان بوده، او میگوید: «شاید سالی یک نفر اینجا دفن شود. چون تعداد ارتدکسها در ایران بسیار کم است؛ در حال حاضر در تهران کمتر از ۱۰۰ نفر باشند».
کمی که در این آرامستان قدم بزنید قبرهای جالبی پیدا میکنید. چه به لحاظ شهرت کسی که در آن آرمیده و چه به لحاظ ویژگی ها و داستان آن قبر. به گفته نگهبان این آرامستان اینجا ۲۲ ملیت را در خود جای داده است. این ملیتها را از روی خطی که روی قبر حک شده است شناسایی می کند.
نیکولای مارکوف، معمار مشهور روسی که آثار بهجا مانده از او در همه بخشهای پرجاذبه تهران دیده میشود، هم اینجاست؛ او، همسر و فرزندش. او به خاطر دوستیای که با پهلوی اول داشت در دوران حکومت در ساختن تهران مدرن نقش بزرگی ایفا کرد. به ایران آمدنش اما باز میگردد به وقتی که آجودان فرماندهی بریگارد قزاق در تهران بود و دوستیاش با رضاخان در همان قزاقخانه شکل گرفت. مارکوف در سالهای ۱۳۰۰ تا ۱۳۲۰ ساختمانهای زیادی در تهران ساخت که تلفیقی از معماری مدرن، غربی و ایرانی است. ساختمان قدیمی بلدیه تهران، دبیرستان البرز، مدرسه ژاندارک، کارخانه قند ورامین، سفارت ایتالیا، ساختمان مرکزی پست و مسجد فخرآباد نمونههایی از معماری مارکوف در تهران است. او نزدیک به ۶۰ سال پیش در تهران درگذشت. قبرها را که نگاه میکنید میتوانید کنار هر کدامشان قصهای بنویسید. مثلاً: قبر مارکوف و همسرش دو سنگ قبر ایستاده بلند است، اما قبر فرزندشان سنگ کوچکی است در دل سنگ بزرگ و افراشته مادر. قصهاش را وقتی میتوانید بنویسید که سال مرگها را نگاه کنید، می بینید: کودک در سه سالگی درگذشته و مادر فقط سه سال بعد از او و در اوج جوانی. در حالی که خود مارکوف نزدیک به ۳۰ سال بعد از همسرش از دنیا رفته. یعنی همسر جوانش در اندوه از دست دادن کودکشان میمیرد و او ۳۰ سال بعد از مرگ همسرش به او وفادار میماند تا سرانجام کنار مزار او آرام میگیرد.
آرامگاه سربازان روسی
آرامگاه دیگری که توجهتان را جلب میکند متعلق است به سربازان ارتش روسیه. میگویند تعداد زیادی از سربازان روس در این فضای محدود دفن شدهاند. تعداد دقیقشان مشخص نیست اما براساس تاریخ روی سنگ قبر و گفته نگهبان در طول چهار سال از ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ هر چه از ارتش سرخ روسیه در ایران کشته شدند؛ در همین گور به خاک سپرده شدهاند. این هم نوعی گور دسته جمعی است با یک ستاره سرخ که بالایش نصب کردهاند. معنیاش این است که اینها از همان روسهایی هستند که با ارتش متفقین به ایران حمله کردند.
یونانیهای ساکن آرامستان
یک کلیسای بسیار کوچک هم در دل این آرامستان وجود دارد که متوفی را ابتدا در آن میگذارند و دعا میخوانند و مراسم تشییع را اجرا میکنند. کلیسایی که در آرامستان هستند به آنها «مادور» یا «چپل» می گویند که فقط برای مراسم تدفین استفاده می شود و هیچ مراسم عیدی در آن برگزار نمی شود. بخش بالایی کلیسا که مثل صحن اپرا یک سکو دارد که محل استقرار کشیش برای خواندن انجیل با صوت است. بیش از یک سده است که اینجا آرامستان است و یک قرن است که این کلیسای کوچک اینجاست. همه چیزش شبیه قصههاست شبیه عکسهایی که ناگهان از میان تاریخ بیرون پریدهاند و کوله باری از غم را با خود یدک می کشند. اطراف کلیسا قبرهای وجود دارد که آنها کشیشان و مقربین و اشخاص با ایمان بوده اند. اینجا هنوز هم سالی یکی دوبار مرده های جدیدی برای خاکسپاری می آورند که تعدادشان کم است.
عشق های نافرجام
همینطور که لابلای سنگ قبرهای بلند قامت آرامستان ارتدکسها قدم میزنید و قاب عکسهای سیاه و سفید کار شده توی سنگهای قبر که آدمهای تویشان با آرایش موهای ۷۰-۶۰ سال پیش و عینکهای چند دهه قبل زیر زمین سنگها خوابیدهاند را میبینید چشمتان به آرامگاهی میافتد با گنبد فیروزهای و کاشیکاریهای ایرانی که بالایش نوشته شده: «کل نفس ذائقه الموت»، این تنها آرامگاه مسلمانی در این آرامستان است. اینجا مرد مسلمانی به خاک سپرده شده به نام «علیاکبر شیدایی». میگویند وقتی او در سال ۱۳۴۷ از دنیا میرود او را میبرند تا به شیوه مسلمانها در امامزاده عبدالله به خاک بسپارند. اما همسرش که یک ارتدکس روس بوده اجازه نمیدهد و با این استدلال که به خاطر مسیحی بودن، او را در آرامستان مسلمانها دفن نمیکنند و او دلش میخواهد آرامگاه ابدیاش در کنار همسرش باشد، علیاکبر شیدایی مسلمان را به آرامستان ارتدکسها میآورند، برایش آرامگاه مسلمانی میسازند و بعدها همسر و فرزندش را هم کنار او به خاک میسپارند.
نگهبان میگوید تعداد کسانی که به این آرامستان میآیند بسیار اندک است. به همان دلیل که گفتیم؛ اما او میگوید هر ساله در خردادماه سفارت روسیه به یادبود جنگ جهانی دوم و بزرگداشت کشتهشدگانش بر مزار سربازان و افسران روسی مراسمی برگزار میکند و به علاوه آن، سالی یکبار هم بعد از ژانویه، سال نوی مسیحی، به کشتهشدگانش ادای احترام میکنند.
کمی جلوتر قبر «آنتوان سوریوگین» او کسی بود که وقتی ملکه ویکتوریا به ناصرالدین شاه یک دوربین عکاسی هدیه کرد به او عکاسی یاد داد؛ در زمان مظفرالدین شماه به او لقب «خان» دادند. آنتوان خان تنها کسی بود که می توانست در حرمسرا از زنان ناصرالدین شاه عکاسی کند. آنتوان ۱۳۰ سال پیش فوت کرده است. در این آرامگاه ارتش چریک های روسی به نام ستاره سرخ که هر ۱۲ نفر آنها زیر ۵۰ سال سن داشته اند و اکثرشان تاجر بوده اند، که در گوشه ای از آرامستان با سنگ قبرهای مجزا آرمیده اند. در این میان سنگ قبر گنبدی شکلی در میان قبر سربازان گمنام روسی بی نام و نشان روسی نمایان است که همسر ژنرال روس بوده و در جریان جنگ جهانی دوم همسرش در تهران کشته می شود.
ایستاده چون سرو
آرامستان بعدی که واردش میشویم، آرامستان کاتولیکهاست همان صلیبی را دارد که میشناسیم. اما تفاوتش با آرامستان قبلی این است که این یکی ملک سفارتخانههای چند کشور اروپایی است؛ فرانسه، لهستان و ایتالیا. بعد از ورود به این آرامستان چند دقیقهای در خاک فرانسه هستید، بعد وارد لهستان می شوید و نهایتا به ایتالیا می رسید. لابلای مردمان خفته در این گورستان، اتباع کشورهای دیگر اروپایی دیده میشوند مثل اکراین، آلمان و هلند.
نگهبانی که در را باز میکند گویا با این فضا عجین شده است. راهنمای گورگردی در این چند کشور است و خودش هم انگار ملیتش تغییر کرده باشد فقط تاریخچه قبرها را طوطی وار تکرار می کند.
“این قبری که اینجاست مربوط به اولین شخصی است که خیام را به فرانسه ترجمه کرده است و نامش نیکلاس است. “”· کنت دو مونت فرت، اولین رئیس پلیس ایران. “”آلفرد ژان بانیست لومر، موسیقیدان نظامی فرانسوی در زمان پادشاهی ناصرالدینشاه قاجار. “”ولادیسلاو هورودکی، معمار اهل لهستان. “”· اوانس اوگانیانس، اولین کارگردان سینمای ایران و همچنین بانی اولین مدرسه بازیگری در ایران. “
هر ساله در روز یادبود کشتهشدگان لهستانی در جریان جنگ جهانی دوم است اینجا مرتب می شود. وارد محدوده لهستان که میشوید ردیفهای پشت سر هم سنگقبرهای مربعی، برجسته و سادهای را میبینید که رویشان فقط نام متوفی، سال تولد و سال وفات نوشته شده و سنگ قبر روی پای آنها قرار گرفته. اینها مزار ۲۴۰ لهستانی است که در فاصله سالهای ۱۹۴۲ تا ۱۹۴۴ در ایران درگذشتند.
روی بنای یادبود درگذشتگان لهستانی نوشتهاند:
«آرامگاه تبعیدشدگان لهستانی که در موقع مراجعت به میهن خود، در اینجا دعوت حق را لبیک گفتهاند».
وقتی به بالای این ردیف از سنگهای آرامستان میرسید ناگزیر سکوت میکنید. شاید تشویق شوید تا نوشتههای روی قبرها را بخوانید. بیشتر درگذشتگان زن وکودک هستند. بخشی از روایت رنجهای این لهستانیها را میتوانید در کتاب «از ورشو تا تهران» نوشته یکی از تبعیدیهای مهاجر، به نام «هلن استلماخ»، که در جریان حمله آلمان نازی به لهستان و اخراج و تبعیدشان به سیبری دختر کوچکی بوده، بخوانید. او و مادرش دو نفر از تبعیدیهایی بودند که بعد از دو سال زندگی در سیبری توانستند از طریق بندر انزلی به ایران وارد شوند و از رشت به تهران بیایند و در کمپهای صلیب سرخ آرامش را تجربه کنند.
نگهبان آرامستان میگوید به تازگی یک مرد تبعه کانادا به ایران آمده بود تا در این آرامستان و در میان این گورها، پدرش را پیدا کند و که پیدا کرده بود. در آرامستان کاتولیکها هم قبری است که برای خودش بارگاه و عمارتی دارد. این مزار دکتر کلوکه، پزشک فرانسوی محمدشاه قاجار، است که شاه بیمار قدرشناس برایش عمارتی با گنبد آجری ساخته است.
در منتهی الیه آرامستان پشت درختهای کاج و قبل از دیواری که آن را از آرامستان بعدی جدا میکند، فضایی است که برای برگزاری مراسم یادبود طراحی شده. در نزدیکی همین فضا گور متفاوتی است که پرچم ایتالیایی دارد و روی لوحی به زبان خودشان چیزهایی نوشتهاند.
راهنما میگوید این قبر معدنچیان و حفاران ایتالیایی بوده که در فاصله سالهای ۱۹۳۴ تا ۱۹۳۶ در ایران کار میکردند و اینجا درگذشتند.
شاید برای همین است که این گور این قدر متفاوت است. یک در فلزی که گویی روی زمین ایستاده، باید از آن عبور کنی و از پلههایی که تو را به پایین هدایت میکند بروی تا به سنگ قبرها برسی. سنگقبرها به شکل مربع روی دیوار این فضای زیرزمینی قرار دارند. این ابتکار برای مزار مردانی که در زندگی بیشتر کارشان زیر زمین بوده تو را به وجد میآورد. یعنی مردهها حتی در سرزمینی دور، برای مردمانشان بیاهمیت نبودهاند.
در کنار این گور دسته جمعی قبری تنها زیر علف های هرز زندگی می کند که مربوط به «آلبرت لاموریس» کارگردان و فیلمنامهنویس، فرانسوی مبدع سیستم فیلمبرداری از هلیکوپتراست. او در هنگام ساخت بخش دوم فیلم مستند باد صبا (مستندی درباره طبیعت ایران) بر اثر حادثهای که برای هلیکوپتر او روی سد کرج در ایران اتفاق افتاد در ۴۸ سالگی کشته شد. فیلم، پس از او بر اساس دستنوشتههایش تدوین و در سال ۱۹۸۷ منتشر و نامزد جایزه اسکار بهترین مستند شد.
آرامستان ممنوعه آشور
درست روبروی آرامستان لهستانی ها در کوچکی خودنمایی می کند که بیشتر شبیه خانه هاویشام پیر است. آنقدر میتوانیم از این آرامستان ببینیم که پیرمرد نگهبان از لای در اجازه میدهد. ورودی اینجا بیشتر شبیه انبار سنگتراشی است؛ یعنی دقیقا همین است. پیرمرد با ظرف غذایی که در دست دارد از پذیرفتن ما امتناع می کند و توضیح میدهد برای دیدن این آرامستان باید از کلیسای آشوریها نامه داشته باشیم؛ با امضای شخص کشیش. او میگوید ۵۰ سال است که اینجا مردهای دفن نشده.
آرامستان ارامنه گریگوری آرامستان آدمهای آشناست؛ آرامستان ایرانیهای ارمنی که میشناسیمشان با یک دیوار از آرامستان کاتولیکها جدا شده. ۱۳ سال است که به قول نگهبان اینجا پر شده و دیگر جایی برای پذیرش مردهها ندارد و این پیرمرد با یک سگ بزرگ با تمام توانش از امانتی که دستش سپرده شده نگهداری میکند. نگهبان می گوید این قبرها اصلا قابل دیدن نیستند و نمی شود روی سنگی را خواند. از او از افراد معروف این آرامستان می پرسیم و در جواب می گوید: مزاری که متعلق است به جوانی به نام وارطان که زیر شکنجههای ساواک کشته شده. بلافاصله یاد آن شعر شاملو میافتم که میگفت: وارطان ستاره بود یک دم درین ظلام/ درخشید و جست و رفت.
یکی دیگر از قبرها که نگهبان از او یاد می کند مربوط به سنگ افراشتهای است که روی آن یک ملخ بزرگ هواپیما نصب کردهاند، یعنی آن که زیر این خاک خوابیده خلبان بوده.
ویژگیهای جذاب این گورستانها همین است. ابداع و خوشفکری خانوادههای درگذشتگان برای اینکه شکل ظاهری قبرها یا نوشتههای رویش نشان دهد کسی که اینجا آرام گرفته چه ویژگی ممتازی داشته و این باعث میشود هر غریبهای از مزار او میگذرد با او احساس آشنایی کند و از این مهمتر، گورستانها را تبدیل کرده به مکانی که میتواند تماشایی باشد. اگرچه شما بدون راهنمایی که راهبلد باشد یا توری که پیشتر با آنها ارتباط داشته باشد، نمیتوانید ببینیدشان.
- نویسنده : اکرم فرجی
Tuesday, 15 October , 2024