گویای خبر – غلامرضا تختی در اتاق شماره ۲۳ هتل آتلانتیک* در یک صبح سرد زمستانی گفت: یا دنیای این روزها مردانگی بیات پهلوانان را برنمیتابد یا این که پهلوان دیگر گوشهای برای نفس کشیدن به شیوه خودش پیدا نمیکند. در هر دو شکل، حاصل یکی است: غلامرضا تختی، در اتاقی سرد، بیبازوبند، مدال و جام، دیگر به هیچ چیز در این جهان فکر نمیکند، حتی به فرزند نوزادش، مگر آنکه نوزادی به او فکر کند روزی. از آن روز تلخ نیم قرن گذشته است و هنوز هاله ابهامی در ذهن همه ما نقش بسته است که… ؟!
پایان تراژیک مردی که در زبان مردم «رستم ایران» و «شیر دلیران» نام گرفته بود نشانههایی فراتر از مرگ یک شخص داشت. شاید پایان یک عصر و به عبارت بهتر انتهای یک مرام و آیین را خبر میداد.
نامدارترین پهلوان نیم قرن اخیر ایران در حالی به ۴۰ سالگی نزدیک میشد که بر خلاف وجهه بیرونیاش نزد مردمان کوچه، روزگار دشواری را میگذراند. حاکمیت، تمام شریانهای اقتصادی او را قطع کرده بود، آثار رضایت از زندگی شخصی در کنش او چندان مشهود نبود و نگاه متفاوتش به جهان هر روز او را تنهاتر می کرد. پهلوان، پیش از آنکه در آن اتاق غمزده تمام کند، در همین خیابانها وسط همین مردمی که دوستش داشتند، تمام شده بود.
مرد – پهلوان، جهان را با معادلات خود میخواهد و مناسباتی دیگر آن را برنمیتابد. در عین حال چنین مردانی به خاطر نوع خاص زیست خود اغلب تکیهگاه و نقطه امید اطرافیان هستند و این در آسیبشناسی رفتاری آنها نقش مهمی ایفا میکند و برای آنان یک وضعیت متضاد را رقم میزند. نگاهی به تاریخ و شیوه زندگی این مردان بیانگر این چهره دوگانه و به شدت متضاد است. مردانی که بهرغم ظاهر محکم و غالبا تکیهگاه بودنشان، خلوتی محزون و آمیخته با غم غربت دارند.
صادق هدایت در داستان ماندگارش، داش آکل، جدا از فرازوفرودهای مرسوم داستان، در لایه پنهان قصه، به شخصیت پهلوانان و اساسا ذات آیین پهلوانی در ایران زمین پرداخته است. آکل مردی است که به تازگی از ۴۰ سالگی گذشته، مورد وثوق مردم شیراز است، هنگام حضور در قهوهخانه نقش نقطه امید و تکیهگاه را بازی میکند و صلابتی مردانه دارد. اینها تماما نگاهی از بیرون به پهلوان است. هدایت اما به ما نشان میدهد که مرد- پهلوان، در خلوت خود، تنها، غربتزده و حتی شکستنی است.آکل، درگیر رابطه عاطفی با دختری- مرجان- میشود که حدودا ۲۵ سالی از او کوچکتر است و همین ماجرا آرامش روزهای او را به هم میریزد. آکل با مردمان مراوده بسیار دارد اما همزبانی ندارد؛ چنانکه قصهاش درد دلهایش را تنها با یک طوطی می گوید. آکل که همیشه محکم بوده، در گذشتن از عشق، ترک برمیدارد، پایان ماجرا اما به سیاق مرسوم این نگاه و آیین، پایانی تلخ و تراژیک است.وقتی پهلوان میمیرد، طوطی مکرر به زبان میآورد که مرجان، عشق تو مرا کشت!
نکته اما اینجاست که این، تمام ماجرا نیست. برخلاف تصور رایج و مرسوم، تاریخ پهلوانی ما، سراسر رنگ و بوی فتوت ندارد. آنچه که کمتر در داستان دیده شده این است که اساسا داش آکل میمیرد و کاکا رستم- نماد بد و پهلوان خبیث- زنده میماند. سوال اینجاست که به واقع در کلیت پهلوانی و آیین دیرپای آن، نقش کاکا رستمها چقدر بوده؟
نگاهی به مناسبات صد سال گذشته و قیاس دو قطب پهلوانی پایتخت ایران در آن زمان، گویای بسیاری از ناگفتههاست.نکته جالب اینکه دو سوی خیر و شر پهلوانی در هیات ظاهر، شیوه گویش و منش بسیار شبیه به هم هستند. این امر شاید به آن خاطر است که پهلوانان، حالت دوگانه تیپ- شخصیت دارند و وجهه بیرونی آنها بیشتر به یک تیپ- شمایل نیمهاسطورهای شبیه است که نمایشگری را نیز میتوان در آن به عیان دید. از این رو وجه تمایز آنها در بخش شخصیت است که در بیان سینه به سینه ماجراها و نقل اتفاقات، اتفاقا کمتر به چشم آمده است، چرا که تاریخ شفاهی پهلوانی مملو است از تعریف و تمجید از زور بازو و فراخی سینه. همین مساله هم باعث شده در ذهن عامه، پهلوانی، بیش از آنکه یک مرام باشد، یک شمایل تکراری است.تختی اما فراتر از یک پهلوان بود .قهرمان المپیکی که منش پهلوانی در گوشت و پوستش رخنه کرده بود و همین امر بار مسئولیتی کوله بارش را سنگین کرده بود که زیر این بار دوام نیاورد.
پیگیری رد این آیین به ما نشان میدهد که از آن هنگام که پهلوان اولی، مقام و عزت درباری نیز یافت و به قدرت حاکم متصل شد، بیش از پیش در آن اتفاقات تاریک وارد شد. چه بسیار رقبا که در راه شهرهای دور و نزدیکشان به دره غلطیدند و چه پهلوانانی که در حوادث از پیش طراحی شده اصطلاحا ناکار شدند تا تاریخ آیین پهلوانی ما رنگ نامردمیهای بسیار بگیرد.
بیتردید تمام پهلوانی ما «پوریایی ولی» نیست. شاید یکی از دلایل ماندگاری پررنگ پوریای ولیها در تاریخ شفاهی آیین پهلوانی ما، تعداد انگشتشمار باشد. از هر سوی که به این مقوله بنگریم داستان پهلوان و پهلوانی، امروز بیشتر رنگ افسانه گرفته و این قضاوت صحیح را ناممکن میکند.
آنچه در نگاه به این آیین مردانه جلب نظر میکند پایان نه چندان شیرین روندگان این راه است که یا غم را به دوره و صبوری نشستهاند یا در سالهای پیری کاملا به فراموشی سپرده شدهاند. شاید داش آکل، این بخت را داشته که پیش از آنکه پیری او را از یاد مردمان بزداید، با مرگ، ماندگار شود والا پهلوانان بسیار را میشود برشمرد که در سالهای خزان جان، هر روز زمینی، آرامآرام یادشان ما را فراموش شد.
*نام کنونی هتل آتلانتیک هتل اطلس است که در خیابان طالقانی تهران قرار دارد.
**غلامرضا تختی در ۵ شهریور ۱۳۰۹ به دنیا آمد و ۱۷ دی ۱۳۴۶ از دنیا رفت.
- نویسنده : اکرم فرجی
Monday, 9 September , 2024